جدول جو
جدول جو

معنی پیش انگن - جستجوی لغت در جدول جو

پیش انگن
سکوی جلوی خانه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش جنگ
تصویر پیش جنگ
آنکه پیش از دیگران به دشمن حمله کند، کسی که در نبرد پیشی کند، سپاهیانی که در صف جلو به سوی مواضع دشمن بروند
فرهنگ فارسی عمید
سلام نظامی و ادای احترام از طرف سرباز نسبت به افسر که با حرکت دادن تفنگ و نگه داشتن آن در پیش روی خود و به حالت خبردار صورت می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش راندن
تصویر پیش راندن
جلو راندن، به جلو راندن
فرهنگ فارسی عمید
(جَ)
حالت و چگونگی پیش جنگ. عمل پیش جنگ. پیش جنگ بودن
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پیش آهنگ. پیشرو لشکر. رجوع به پیش آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
پارچه ای که قصاب و آهنگر و آشپز و امثال ایشان بر میان بندند تا جامه شان از چربی و آتش محفوظ ماند. پیش بند. پیش لنگی
لغت نامه دهخدا
(فَ)
در مشق سربازان بجلوی روآوردن تفنگ بطور عمودی. تفنگ راست ایستانیده را از جانب راست بدن با دو حرکت مقابل صورت آوردن. تفنگ مماس با جانب راست بدن را با حرکتی اندکی ببالا سپس با حرکتی دیگر بپیش روی آوردن. روبروی صورت و موازی قامت آوردن تفنگی که مماس پهلوی راست است با دو حرکت
لغت نامه دهخدا
(جَ)
آنکه پیش از دیگران با حریف جنگ کند و منتظر امداد و اعانت نباشد. (آنندراج). آنکه در جنگ پیشی کند. آنکه در رزم پیشی گیرد و تقدم جوید. سابق در حرب بر دیگران:
نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ
گرفتش یکی سنگ و شد پیش جنگ.
فردوسی.
در آن سپه که چو تو میر پیش جنگ بود
اگر ز پیل بترسد برو بود تاوان.
فرخی.
باری بس است طاقت ما را، ترا که گفت
سر خیل فتنه کن مژۀ پیش جنگ را.
سالک قزوینی (از آنندراج).
، آن حصه از لشکر که در مقدمۀ لشکری بزرگ است سواران پیش جنگ، که در صف پیشین نبرد واقعند
لغت نامه دهخدا
(هََ)
بجلوراندن. حرکت دادن بسوی مقابل. بجانب مقابل روان ساختن. هدایت کردن چیزی یا کسی بسوی مقابل:
تو مرا بگذار زین پس پیش ران
حد من این بود ای سلطان جان.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(لُ)
پیش لنگ
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیش جنگی
تصویر پیش جنگی
کیفیت و حالت عمل پیش جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
بجلو راندن، حرکت دادن بسوی مقابل (مرکب و غیره را) : تو مرا بگذار زین پس پیش ران حد من این بود ای سلطان جان، (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که قصاب و آهنگر و آشپز و غیره بر میان بندند تا جامه شان از چربی و آتش مصون ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش هنگ
تصویر پیش هنگ
پیشرو لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که قصاب و آهنگر و آشپز و غیره بر میان بندند تا جامه شان از چربی و آتش مصون ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش فنگ
تصویر پیش فنگ
در مشق سربازان بجلوی رو آوردن تفنگ بطور عمودی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش از دیگران با حریف جنگ کند و منتظر امداد و اعانت نباشد کسی که در رزم پیشی کند در سپه که چو تو میر پیش جنگ بود اگر ز پیل بترسد برو بود تاوان. (فرخی)، آن حصه از لشکر که در مقدمه لشکری بزرگ است سوارانی که در صف پیشین نبرد جای گیرند: با وجود کثرت سپاه و قلت غازیان رزمخواه بمجرد آنکه آواز نفیراز عقب قلب بر آمد و دلاوران پیش جنگ دلیرانه پیش آمدند پای ثبات و قرارشان متزلزل گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش فنگ
تصویر پیش فنگ
((فَ))
عملی است که سربازان با تفنگ انجام دهند بدین طریق، نخست تفنگ عمودی به زمین و مماس با پای راست قرار دارد با یک حرکت تفنگ را با دست راست از زمین بلند کنند و در هوا بچرخانند و پاشنه آن را در کف دست چپ گذارند و با حرکت دیگر دست راست را به جای خو
فرهنگ فارسی معین
فتنه جو، شرور، مبارز دلیر جلودار
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش آمدن، پیش آمد، حادثه
فرهنگ گویش مازندرانی
جلوانداختن، پیش انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
ایوان جلوی خانه های قدیمی
فرهنگ گویش مازندرانی
سکوی پشت خانه در طبقه اول، ایوان جلوی خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
بدرقه کن، مشایعت کن، جلو بینداز
فرهنگ گویش مازندرانی
به جلو انداختن، کسی را پیشاپیش روانه ساختن
فرهنگ گویش مازندرانی
جلوبینداز، پیشاپیش روانه کن
فرهنگ گویش مازندرانی
بز پیشاهنگ گله
فرهنگ گویش مازندرانی